جدول جو
جدول جو

معنی پیت بره - جستجوی لغت در جدول جو

پیت بره
به سختی مچاله شده و درهم پیچیده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ بَ)
پی شناس. آنکه پی برد. آنکه دریابد. قائف. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(زِ رِهْ)
نام بلوکی در شرق دریاچۀ سیستان که امروز نام پیش آب دارد. رجوع به تاریخ سیستان صص 297- 298 و 326، 336- 355، 373، 377، 390، 401، 403، 415 شود
لغت نامه دهخدا
(پُ بَ)
موضعی است به گیلان و از آنجاست شیخ الاسلام عبدالقادر بن ابی صالح موسی بن جنگی دوست الجیلی مولد 470 و وفات 561 ه. ق
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
آنکه پیش برد. آنکه قبل از دیگران ببرد، آنکه پیشتر بعده معینه برد و بر حریف غلبه کند در قمار. آنکه عده دست های برده اش پیش از حریف خاتمه یابد. سه دست پیش بر (در نرد و غیره) ، یعنی سه دست بازی را از حریف زودتر ببرد. آنکه پیش از دیگران برد (در نرد و غیره) ، (اصطلاح اسبدوانی) اسبی که جایزۀ نخستین رامیبرد و برندۀ نخستین است. (از لغات فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ)
دهی از دهستان شقان بخش اسفراین شهرستان بجنورد. واقع در 102 هزارگزی شمال باختر اسفراین و پنجهزار گزی جنوب شوسۀ عمومی بیرجند به شقاق. جلگه. سردسیر دارای 97 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی آن زراعت و راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیای ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان زهان بخش قاین شهرستان بیرجند واقع در 97 هزارگزی جنوب خاوری قاین و12 هزارگزی خاور اتومبیل رو اسفدان به اسفج. دامنه، معتدل، دارای 321 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و زعفران و تریاک وشغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی و راه آنجا مالروست. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
مدرسه پیش برد، نام مدرسه ای در جانب جنوب مسجد جامع هرات از آثار مولانا جلال الدین محمد قائنی. (رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 13 شود)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
در اصطلاح فیزیک، عمل دستگاه متراکم کننده گاز بنزین و بخار موتور. (فرهنگ فارسی معین) ، در اتومبیل به بخاری که از لولۀ اگزوز خارج می شود اطلاق می گردد. (فرهنگ فارسی معین) ، تربند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پارچه ای آغشته به آب گرم یا سرد که بر روی عضوی از بدن گذارند (مثلاً در سلمانیها پس از تراشیدن صورت یا جهت مداوای عضوی). (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
پیش بردن انجام دادن: پیش این مراد باز رفتم و در معرض پی برد این غرض از پیشانی خود هدفی از بهر سهام اعتراضات پیش آوردم
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پیش برد کسی که قبل از دیگران ببرد، آنکه عده دستهای برده اش پیش از حریف خاتمه یابد. یا سه دست پیش بر. (در نرد و غیره) یعنی سه دست بازی را از حریف زودتر بردن، (اسب دوانی) اسبی که جایزه نخستین را میبرد و برنده اول است
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه ورق اول بازی از آن او باشد کسی که ورق اول بازی را بدو دهند سر برگ، پوسته ای که پیش از پیدایش برگ ظاهر شود
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پی برد آنکه در یابد، پی شناسقائف، اسبهایی که جایزه دوم و سوم و چهارم را میبرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی برد
تصویر پی برد
اکتشاف، کشف
فرهنگ واژه فارسی سره
بی شعور، عقب مانده ذهنی
فرهنگ گویش مازندرانی
قسمت داخلی آغل بره که محل تجمع گوسفندان ندوشیده است
فرهنگ گویش مازندرانی
محل دوشیدن شیر گوسفندان
فرهنگ گویش مازندرانی
بی خاصیت، بی مزه، علوفه ی نیم خورده که خواص اصلی خود را
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان بندپی بابل، نام روستایی در حوزه خانقاه
فرهنگ گویش مازندرانی
تهی مغز
فرهنگ گویش مازندرانی
محل اتراق گالش ها
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان خانقاپی قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
گوسفندی که زودتر از موعد بزاید
فرهنگ گویش مازندرانی
آبراهه ی کرت پایانی شالیزار
فرهنگ گویش مازندرانی